قرن حضور

مجالی برای فراز آمدن از خویشتن، و فارغ از تعلقات و مشهورات، به دیگر گونه اندیشیدن. حمد و سپاس خدای را که ما را در مسیری قرار داد که در مصیر باشیم إلی الله...
طبقه بندی موضوعی

 پارادایم نخست تطور پارادایمی آموزش در مغرب‌زمین

بقای هر تمدنی، بستگی مستقیمی دارد به تولید انسان‌هایی تراز آن تمدن و مؤمن به مبانی و ساختارهای فردی و اجتماعی آن تمدن. وجود چنین انسان‌هایی است که ثبات و بقای یک تمدن را رقم می‌زند و از این رو، هر تمدن و ساختار اجتماعی، برای حفظ موجودیت خود، تدبیری می‌اندیشد برای تولید چنین انسان‌هایی در قالب یک «نظام آموزشی». از این رو، غایت نظامات آموزشی، حفظ ساختار مستقر و وضعیت موجود، در صورت کلی است و البته در همان راستا، بهبود و تقویت آن ساختار نیز مد نظر است.

سیر تطور نظام آموزشی در مغرب‌زمین، به نقطه‌ای رسیده است که دیگر هیچ غایتی جز «تولید متخصص» ندارد، متخصص‌هایی که به تعبیر آلوین تافلر در کتاب موج سوم، در یک نظام واحد آموزشی، برای نقش‌هایشان در جامعه‌ی صنعتی، آماده‌سازی می‌شوند. روشن است که نظام آموزشی، مهارت‌های لازم برای زندگی در یک جامعه را به افراد می‌آموزاند و از همین روست که در یونان باستان، افراد در نظام پایدیا، به غایت رسیدن به اَریت Arete و در جهت حفظ ثبات و بقای ساختار پولیس یونانی، آموزش داده می‌شدند و در قرون میانه و به تبع حاکمیت کلیسا (و نه دین)، انسان‌ها در ساختار مدارس Cathedral و Monastic، لیبرال آرتز (Liberal Arts) را می‌آموختند. این مدارس، آرام آرام، زمینه‌ی موضوع دیگری را در نیمه‌ی دوم قرون میانه رقم زد به نام University یا همان چیزی که به غلط، به آن می‌گوییم دانش‌گاه. لیبرال آرتز، مهارات لازم برای حیات در دوران میانه و حفظ حاکمیت کلیسا بود که شامل تریویوم (گرامر، بلاغت و منطق) و کوادریوم (حساب، هندسه، موسیقی، نجوم) می‌شد. این سرفصل‌های آموزشی، البته در دوران قبل هم وجود داشتند اما در این دوره، با تلاش‌های کاسیودوروس، چارچوب‌بندی شدند. در آن اوضاع، هنوز انسان مغرب‌نشین، جنبه‌ی غیبی وجود انسان و هستی را به تمامی انکار نکرده بود و لذا برای انسان، قائل به نفس یا Soul هم بود و از همین رو، تعبیر Edification یا ساختن نفس نیز، مطرح بود.

ماهیت نظام آموزش در دوران مدرن نیز، پس از رنسانس و انقلاب صنعتی، تغییر کرد. از آنجایی که کانونی‌ترین مناط و معیار تنظیم و تبیین نظام آموزشی، انسان‌شناسی و نحوه‌ی نگاه به انسان است، این تغییر نظام آموزشی را باید در نسبت با تغییر نگاه به انسان، شناخت. انسان در تلقی مدرن، واجد دو وجه است: ذهن و بدن و البته این هر دو، کاملاً ماهیتی مادی دارند. متناسب با این دو وجه، نظام آموزشی مدرن، به غایت تولید انسان تراز مدرنیته، شکل گرفته است. متناسب با وجه بدن انسان، آموزش فیزیکی یا Physical Education تنظیم شده است و متناسب با وجه ذهن انسان، آموزش ذهنی یا Mental Education. همه‌ی آنچه که تحت عنوان اسپورت (و به غلط، «ورزش» و در واقع «لهو و لعب») خوانده می‌شود، برای حوزه‌ی فیزیکال، برساخته شده است و غایتش چیزی نیست جز پروارسازی حیوان ناطق! بخش دیگری از مباحث مربوط به این بخش، در تجربیات پزشکی جدید و شاخه‌های مربوط به آن طرح می‌شود که در واقع، دانش مکانیک و تعمیر بدن و تبیین مکانیسم‌های آن است. کافی است کمی دقت و باطن‌بینی صورت بگیرد تا روشن شود که میان یک مغازه‌ی مکانیکی اتومبیل و مطب یک پزشک و حتی روان‌کاو و روان‌پزشک، باطناً فرقی وجود ندارد و جالب است که از سوی دیگر، پزشکی جدید، همان دام‌پزشکی است با این تفاوت که دام و حیوان این پزشکی، ناطق است. حالا این پارادایم طبابت را مقایسه بکنید با آن تعبیر ملکوتی حضرت امام خمینی (ره) در اواخر مقدمه‌ی کتاب ارجمند شرح حدیث جنود عقل و جهل که: «طبیب روحانی باید کلامش حکم دوا داشته باشد نه حکم نسخه».

ساختار این نظام در حوزه‌ی آموزش مِنتال و ذهنی، قدری پیچیده‌تر به نظر می‌رسد. این وجه، در طول سیر تطور تاریخی خود، دو بخش عمده، یافته است: آموزش رسمی یا Formal و آموزش غیررسمی یا Informal. آموزش رسمی، آموزش طولانی‌مدت آکادمیک است که از مهد کودک شروع شده و تا دانشگاه، دست از سر انسان، بر نمی‌دارد و بهترین سال‌های حیات انسان را مصروف خود می‌دارد. اصلی‌ترین مأموریت این آموزش، آموختن مِتُدهای انجام کارهای اجتماع به افراد است که ذیل عناوینی همچون تکنیک به عنوان متدهای انجام کارها، ساینس به عنوان متدهای کاوش و تجربه، آرت به عنوان متدهای بیان و برون‌افکنی احساسات و مکنونات نفسانی و فلسفه به عنوان متدهای استدلال و ردّ و اثبات، صورت می‌گیرد. آموزش غیر رسمی، آموزشی است که از طریق رسانه‌های جمعی، انجام می‌شود و اصلی‌ترین مأموریت آن، تعریف الگوها و قله‌های انسانی و دعوت و تحریک افراد به سمت آن قله‌ها و الگوها است. فی‌المثل یک فوتبالیست یا آرتیست یا مجری یا سرمایه‌دار را به عنوان انسان آرمانی و «موفق»، معرفی می‌کنند و با این کار، غیرمستقیم، همه را به او دعوت می‌کنند. این آموزش نیز، در واقع آموزش مِتُدهای رسیدن به آن الگوها را شامل می‌شود و نکته‌ی مهم این است که اساسی‌ترین چیزی که در هر دو بخش این نظام آموزشی، آموزش داده می‌شود، «متدولوژی» است. اندیشه‌ی مدرن، همه‌ی غایات و آرمان‌های خود را در صورت «متدولوژی»، ضرب کرده و از این طریق، خود را تکثیر می‌کند. برای همین است که در همه‌ی پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها و پژوهش‌ها، «روش پژوهش»، مورد تأکید اساتید دانشگاه‌ها است. گلوگاه هر پژوهشی، روش پژوهش است و وقتی کسی این گلوگاه را در دست گرفت، نتایج را نیز به تسخیر خود در آورده است.

مدرنیته با تکیه بر این نظامات آموزشی، منظومه و دستگاه ارزش، نگرش، بینش، منش، انگیزش و کنش انسان را به آن صورتی که مطلوب اوست، تنظیم و جهت‌دهی می‌کند چنان که همه‌ی خروجی‌ها و آموختگان این سیستم، اصلاً به این نمی‌اندیشند که آیا می‌شود صورت دیگری از نظام آموزشی، وجود داشته باشد و یا اینکه عده‌ای گمان می‌کنند که این نظامات و تجربیات آموزشی، هم‌زاد بشر است و از اول خلقت، همین‌گونه بوده است.

نظام آموزشی مدرن، به دلیل اینکه مأموریت تولید انبوه متخصص برای نظام جامعه‌ی صنعتی و کارخانه‌ها و ادارات و شرکت‌ها را بر عهده دارد، جبراً و ایجاباً به سراغ مسئله‌ای به نام مدرک یا Degree رفته است و مجبور است که مجوز و جواز آموزشی را به افراد بدهد تا آن افراد بتوانند در یکی از مشاغل اجتماعی، «استخدام» شوند. در چنین جوامعی، ملاک و معیار کسب و احراز هر امتیاز اجتماعی از جمله شغل، درآمد، مقام، پرستیژ، ازدواج و ...، مدرک است و وقتی این مرض، همه‌گیر شد، جامعه به بلای فرهنگی «مدرک‌گرایی»، دچار شده است. غایت این سیستم آموزشی، حفظ تمدن مدرن است، تمدنی که ماهیتاً در تقابل با اندیشه‌های وحیانی و عوالم غیبی، ظهور یافته است و به طور نمونه، جعل مفهوم Constitution به عنوان متن بنیادین تشکیل نظامات اجتماعی و سیاسی این تمدن، در تقابل با متون بنیادین وحیانی و کتب الهی، صورت گرفته است و به معنای «تأسیس قانون و حدود» است، تأسیسی که «محادّه‌ی با خدا و رسول خدا» است و تولید انسان‌های تراز قرآن و حافظ تمدن اسلامی با این نظام آموزشی، محال است.

آموزش انسان در این نظام، مبتنی بر فردیت و خصائص و علائق فردی، صورت نمی‌گیرد و در واقع، ذات این نظام چنین اقتضا می‌کند که همه‌ی افراد، در یک صورت واحد، ضبط و ثبت شوند و لذا جامعه، شأن یک سیستم مکانیکی پیدا می‌کند و انسان در حد جزئی از سیستم مکانیکی، نازل می‌شود به قدری که در مواردی فقط به یک بخش از بدن او نیاز است مثلاً به یک دست یا یک پا و یا یک چشم و نه همه‌ی وجود انسانی او. این انسان، در سیستم دیجیتال، از انسان، به User یا Operator، فروکاست می‌شود؛ اگر کار خودش را با کامپیوتر انجام داد، یوزر است و اگر کار دیگران را، اپراتور. وقتی رابطه‌ی انسان با کار، منطبق با اعتقادات و «فردیت» و علائق و خصائص فردی او نباشد، هیچ ربط و ارتباط روحانی و عاطفی میان روح انسان و کارش، برقرار نمی‌شود و لذا دیگر هیچ انگیزش باطنی، برای انجام کار وجود ندارد و تکلیف و وظیفه و مسئولیت، بی‌معنا می‌شود و کار، یک عذاب ضروری است که هیچ چیز جز «پول و مطامع دنیوی»، انسان را به انجام آن، سوق نمی‌دهد.

نظام آموزشی مدرن، باور و معرفت کلی را از انسان می‌گیرد و او را به شدت، جزءنگر و تخصصی، بار می‌آورد غافل از آن که لازمه‌ی معرفت، داشتن باور کلی است. تخصص و تجزیه و آنالیز که ریشه‌ی ساینس و انتزاع را تشکیل می‌دهد، در واقع تجزیه‌ی وجود انسان است و همین که می‌بینیم در این روزگار، حرکت به سمت Multidisciplinary و Interdisciplinary و Transdisciplinary در مغرب‌زمین، اوج گرفته است، نشان می‌دهد که خود این جماعت، فهمیده‌اند که غلط کرده‌اند و البته ایرادهای ذاتی سیستم با این لعاب‌کاری‌ها، مرتفع نخواهد شد.

 

پارادایم دوم

نظام آموزشی در سرزمین ما از دیرگاه، در صورت کلی، به تبع اعتقاد به تحاذی دنیا و عقبا، دو وجه داشته است: وجه علم و تعلیم برای انتشار و نشر علم، و وجه حرفه و احتراف در جهت آماده‌سازی افراد برای مشاغل و حرفه‌های اجتماعی از طریق انتقال تجربه. در تلقی مدرن، وجه نخست، تقریباً به کلی، حذف شده است و فقط وجه دوم، تقویت شده است. مفاهیمی همچون Science و Knowledge نیز، هیچ نسبتی با وجه نخست ندارند و صرفاً شباهت ظاهری غلطی با وجه نخست دارند که امر را بر بعضی، مشتبه کرده است. ساینس، به لحاظ اتیمولوژیک، تجزیه و تفکیک است و به لحاظ متدولوژیک، بحث و کاوش است و به لحاظ اپیدمیولوژیک، تجربه و نه علم، و تجربه هم چیزی جز تجربه نیست.

در سابق، افراد برای اینکه آماده‌ی حرفه‌ای در جامعه شوند، سراغ حرفه‌ای‌های آن فن و اصطلاحاً «اوستا یا استاد» می‌رفتند و کنار دست آنها و با شاگردی، کار را از آنها یاد می‌گرفتند. به این شیوه‌ی اخذ حرفه، «احتراف» گفته می‌شود و فرد در این روند، «محترف» است. عموما هر کس با توجه به «فردیت» و خصائص و علائق منحصر به فردش، سراغ حرفه‌ای می‌رفت و معمولاً افراد به سراغ حِرَف اجدادی و یا در دسترس، می‌رفتند. این نظام احتراف، ساختاری منتشر و پهن داشت یعنی در تمام سطح جامعه، منتشر و گسترده بود. مدرنیته، این انتشار را برنتافت و آن را تجمیع کرد در مکان‌هایی به نام University، یعنی جایی که همه‌چیز هست و همه‌ی حرفه‌ها، آموزش داده می‌شود. این تجمیع، برای تولید انبوه متخصص و در جهت حفظ و ابقای وضعیت مدرن، صورت گرفت و ماهیت نظام احتراف را در هم ریخت.

ظهور پدیده‌ای به نام «استخدام»، که در سابق وجود نداشت، باعث شد که نظام کاری جامعه، نیازمند «مدرک یا Degree» بشود و فقط کسانی استخدام می‌شدند که از یکی از این یونیورسیتی‌ها، مدرک داشته باشند. انسان، در زندان «مدرک و استخدام و شغل و اداره و دستمزد»، اسیر شد و عجیب اینجاست که بیشتر از همیشه، توهم آزادی داشت و دارد!

در وجه دیگر نظام آموزشی کهن سرزمین ایران یعنی در وجه نشر علم، هیچ خبری از مدرک و حضور و غیاب و آزمون و متن فراگیر نبود و هر استاد، با توجه به توانایی‌ها و معلومات خود، مباحثی را به طالبان علم، عرضه می‌کرد. کودکان از آغاز کودکی، با بوستان و گلستان و متونی در این حوزه‌ها، آشنا می‌شدند. مدرک یک فرد، نه یک برگ کاغذ تحت عنوان لیسانس، فوق‌لیسانس یا دکترا، که عنوانی بود که استاد فرد، با توجه به فردیت و خصائص فردی او، به او می‌داد. اعتبار علم و عنوان افراد، مبتنی بر دانشگاه و محل تحصیل آنها نبود و برآمده از اعتبار و تأیید استاد بود. افراد تا از علم حصولی به علم حضوری، بابی نمی‌گشودند، حایز عنوان نمی‌شدند و مثل امروز نبود که همه بتوانند با تکیه بر محفوظات موقتی و زدن یک تست بیشتر و خرج پول در کلاس‌های کنکور حتی در مقطع دکترا، تا فوق‌دکترا را طی کنند. خلاف سیستم مدرن که همه یک مدرک واحد دارند، عنوان و درجه‌ی افراد، کاملا فردی و مبتنی بر فردیت آنها بود و فی‌المثل وقتی یک استادی، مقدمه‌ای بر کتاب شاگردش می‌نوشت و در آن، عنوان و لقب فخرالمحققین یا امین‌العلما را به او می‌داد، این عنوان، خاص او بود. عناوین، بر خلاف عناوین امروز، اعتباری نبود و وقتی کسی عنوان صدرالحکما یا لسان‌الغیب یا ابوالمعانی را مثلاً، دریافت می‌کرد، واقعاً به آن درجه رسیده بود. آن نظام، به صورتی نبود که فردیت انسان‌ها را مضمحل کند و اصلاً مبنای معرفتی آن، این بود که هیچ دو چیزی در این عالم، همانند نیستند حتی دو سنگ و علیرغم شباهت ظاهری و مادی، نسبت آنها با حقیقت، یک‌سان نیست وگرنه اصلاً در قالب دو چیز، خلق و ظاهر نمی‌شدند. عالم در این نشئه، عالم تعدد و کثرت و نه وحدت، بود اما این تعدد و کثرت، کاملاً مُأوَّل و منطبق با وحدت و قابل تأویل به حقیقت واحد بود. از همین روی، آن نظام، زمینه و بستر را برای به فعلیت رسیدن فردیت هر انسان، فراهم می‌کرد نه این‌که همه را در یک صورت واحد و نرمال، مستحیل کند.

انسان ایرانی که روزگاری، در قالب یک صورت ساده از آموزش غیررسمی، هویت خود را در ابیات تمثیلی شعر حکمایی همچون فردوسی و سنایی و حافظ و صائب و بیدل می‌یافت و فی‌المثل بر دیوار آسیاب یا قهوه‌خانه یا دکّان خود، نوشته‌ی نستعلیقی نصب می‌کرد که «در حقیقت مالک اصلی خداست؛ این امانت بهر روزی، دست ماست» یا «ریشه‌ی نخل کهن‌سال از جوان، افزون‌تر است؛ بیشتر دل‌بستگی باشد به دنیا پیر را»، به یک‌باره در کوران باد صَرصَر مدرنیته قرار گرفت و این باد عاصف، آن صورت‌های مثالی را چونان برگ‌های باغ خزان‌زده‌ای فرو ریخت و بر جای آن، تصاویر سخیف فوتبالیست‌ها و آرتیست‌ها و بدن‌سازها و خواننده‌هایی نصب شد که هیچ انسان ایرانی مسلمانی و حتی نامسلمان اما ایرانی، هویت تاریخی و فرهنگی خود را در آنها نمی‌یافت و لذا، به بحرانی عجیب، گرفتار آمد. ناگفته نماند که قصد حقیر از بیان این مسائل، دعوت به ارجاع و ارتجاع به گذشته نیست که تقدیر انسان، در برگذشتن از مدرنیته، رقم خورده است و نه بازگشتن به پیش از مدرنیته اما آن اوضاع، با همه‌ی نقاط ضعفش، بحران فرهنگی هویتی برای ایرانیان، در بر نداشت. انسان ایرانی، تدریجاً مبتلای به نوعی فروبستگی و إختتام قلب شد و علاج این بلا در ساحت جمعی و کلی، نیز چیزی جز فرج نیست.

 

پارادایم سوم

این پارادایم، منطبق با قرآن و تعالیم اسلام، تبیین می‌شود و البته به صورت ناقصی، در لابه‌لای نظامات پارادایم دوم، ظهورات و تجلیاتی داشته است. در تلقی قرآنی، مسئله‌ی محوری، تعالی انسان است که این تعالی، هم در تکوین و هم در تشریع وجودی انسان، انجام می‌گیرد. همه‌ی انسان‌ها، کُرهاً یا طوعاً، این سیر را طی می‌کنند و عذاب، یکی از نمونه‌های طی تکوینی این سیر است برای آنانی که از تعالی، اکراه دارند. انسان، تجریداً واجد روح و نفس و جسم است و این هر سه، ذیل ربوبیت پروردگار، یا خود به خود، در جهت تعالی می‌روند و یا با دخالت عامل خارجی انسانی. طی خودبه‌خودی وجود انسان در جهت تعالی، همان صیرورت است و طی با دخالت انسان در جهت تعالی، همان تأدیب. صیرورت جسم، إنبات است و تأدیب جسم، تربیت. صیرورت نفس، رجعت است و تأدیب نفس، تزکیه. صیرورت روح، عروج است و تأدیب روح، ترفیع. جان‌مایه‌ی إنبات و تربیت، تغذیه و غذا است و جان‌مایه‌ی رجعت و تزکیه، عمل و جان‌مایه‌ی عروج و ترفیع، تعلیم و علم. نکته‌ی مهم این است که این وجوه، منتزع و منفک از هم نیستند و بلکه، کاملاً تجریدی و مُنطَویِ در هم هستند و فی‌المثل همان چیزی که انسان برای إنبات و تربیت جسم، ذیل عنوان تغذیه، مصرف می‌کند، کاملاً بر نفس و روح او نیز اثر می‌گذارد، و ریاضات و مساعی نفسانی و روحانی انسان نیز، کاملاً بر وجوه دیگر اثر می‌گذارند و این به دلیل وجود تجریدی انسان و وحدت وجودی اوست.

انسان، وجودی إستکمالی دارد و طی یک سیر باطناً صعودی، به سمت غایت ماهوی خود در حرکت است و از این رو، هبوط نیز، اگر چه در ظاهر، نزولی است اما در باطن، صعودی است. انسان، نفسی دارد که این نفس، به واسطه‌ی فطرت، طبقاتی یافته است و همه‌ی عالم بر پا شده است تا انسان از طبقات أسفل نفس به طبقات أعلای آن، سیر و صیر کند. عالم نیز، چیزی جز همین وجود انسان نیست و عالم و آدم، در حقیقت، متحدند و منتزع نیستند. زمان و مکان، ظهور این وجود نامحدود و نامنتهای انسانند و اصلاً علت و دلیل وجود زمین و مکان و حرکت، همین وجود أطباقی انسان است. اگر چه در فیزیک امروز، حرکت را به «رفتن یک Object از یک Place به Place دیگر در Space» می‌خوانند و برای آن یک بردار مختصاتی، جعل کرده‌اند اما در واقع حرکت، ظهور تحول است و تحول چیزی نیست جز «شدن قلب از یک حال به حال دیگر در نفس» و ظهور دنیایی این تحول، می‌شود حرکات مادی در زمان و مکان. یک بیت شعری منتسب به حضرت امیر (ع) است که می‌فرماید: «اَتَزعَمُ اَنَّکَ جِرمٌ صَغِیرٌ - وَ فِیکَ انطَوَی العَالَمُ الاَکبَرُ»، گمان و زعم انسان این است که جرمی کوچک است در عالم و حال آنکه همه‌ی عالم، مُنطُوی و پیچیده‌ی در انسان است و فی‌الحقیقت، عالم اکبر، وجود انسان است.

حیات تکاملی انسان، با تولد آغاز می‌شود و فقط با گذشت از دار فانی دنیاست که می‌توان به کمال رسید. دنیا، باطن جهنم است و بهره‌ی کمتر از آن، برابر است با کمتر به جهنم در شدن و صراط که گفته‌اند باریک‌تر از موست، همان صراطی است که انسان باید در دنیا از آن عبور کند تا به حقیقت برسد و این صراط، چیزی نیست جز ولایت آل‌الله. در تولد، جسم انسان از زندان رَحِم مادر، آزاد می‌شود اما هنوز نفس و روح انسان، در زندانند و از همین روست که گفته‌اند: الدُنیا سِجنُ المؤمن. حقیقت مرگ، چیزی جز آزادی نفس از زندان جسم نیست و در واقع، مرگ، تولد دوم انسان است. با مرگ، انسان در برزخ، متولد می‌شود و چشم بر ملکوت آسمان باز می‌کند و از همین روست که حضرت عیسی (ع) فرموده‌اند: «لَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ مَنْ لَمْ یُولَدْ مَرَّتَیْنِ»؛ کسی که دو بار متولد نشود، به ملکوت آسمان، ولوج نخواهد کرد.

هنوز روح انسان، آزاد نشده است و در بند نفس است. ورود به قیامت و یوم‌البعث، آزادی روح است و پله‌پله، انسان باید «أواصر» و «أغلال» را از خود بزداید که حقیقت آزادی، همین «وضع و برانداختن أواصر و أغلال» است نه آن موهوماتی که در لیبرالیسم، به هم می‌بافند. و از همین روست که خداوند در حکمت ارسال أنبیاء، در بخشی از مبارکه‌ی 157 سوره‌ی أعراف فرموده است: «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی‏ کانَتْ عَلَیْهِم‏». این سه مرحله، مراحل تعالی انسان است که خواسته (تأدیب) یا ناخواسته (صیرورت)، طی خواهد کرد و نهایتاً به حقیقت حیات، رسیده و به ملاقات پروردگار خواهد رفت؛ وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا. نظام آموزشی حقیقی، باید زمینه‌ی این شدن انسان را رقم بزند و او را در مهاجرت از خود به خدا، یاری کند.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۳۰
ــ ــشــمــســ

نظرات  (۱)

ای جانم!!
 باید اینا پپرینت بگیرم از روکاغذ بخونم. ازروی لپتاپ نمره چشمم تصاعدی باهر خط بالامیره1

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی