مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود
ببینید! واقعه شگفت آوری که رخ داده بود این بود که غرب ناگهان خود را نه با کشور «جشن هنر شیراز» و «آربی آوانسیان» و « اسرار گنج دره جنی » و « دایی جان ناپلئون » و «جشن های دوهزار و پانصد ساله» و «فریدون فرخزاد»... که با کشور سید مجتبی نواب صفوی و حاج مهدی عراقی روبرو یافت. و انقلاب اسلامی در داخل مرزهای « سپهر اطلاعاتی » غرب روی داد، در یک جزیره ثبات، و پیروز هم شد.
دهکده جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم، و ماهواره ها مرزهای جغرافیایی را انکار کرده اند. این همان دهکده ای است که گرگوار سامسا در آن چشم باز کرده است. این همان دهکده ای است که مردمانش صورت مسخ شده « کرگدن » های اوژن یونسکو را پذیرفته اند. همان دهکده ای که مردمانش « در انتظار گودو » هستند. این همان دهکده ای است که در آن مردمان را به یک صورتِ واحد قالب می زنند و هیچ کس نمی تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند. این همان دهکده ای است که بر سر ساکنانش آنتن هایی روییده است که یکصد و پنجاه کانال ماهواره ها را مستقیماً دریافت می کنند. این همان دهکده ای است که در آن روبوت ها عاشق یکدیگر می شوند. این همان دهکده ای است که در آن « ترمیناتور دو » به سی سال قبل باز می گردد و خودش را از بین می برد. این همان دهکده ای است که در آن «بَت من» و «ژوکر» با هم مبارزه می کنند. این همان دهکده ای است که در تلویزیون هایش دختران شش ساله را آموزش جنسی می دهند، همان دهکده ای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسان هایی با سر خوک به دنیا می آیند. این همان دهکده ای است که در آن تابلوی « مسیح از ورای ادرار » ماه ها توجهات همه رسانه های گروهی را به خود جلب می کند. این همان دهکده ای است که در آن دویست و چهل و شش نوع تجاوز جنسی رواج دارد... اما عجیب اینجاست که باز هم این همان دهکده ای است که در زیر آسمانش بسیجیان در رَمل های فکه زیسته اند، همان دهکده جهانی که در نیمه شب هایش ماه، هم بر کازینوهای « لاس وِگاس » تابیده است و هم بر حسینیه « دوکوهه » و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق او می گریسته اند. دنیای عجیبی است، نه؟
شهید آوینی
زندگی را یک زمستان می نوشت بی بهانه او به باغ سرنوشت
زندگی را می نوشت کوهی ز یخ جور دیگر مزرعه غرق ملخ
زندگی را از نگاه پنجره می نوشت صوتی برای حنجره
زندگی را در کلامی مختصر می نوشت کودک سراسر دردسر
زندگی را کودکی با شور و حال می نوشت سخت در جوابش بی خیال
زندگی را کودکی تفسیر کرد آنچه بابا را ز بودن سیر کرد
زندگی را کودکی تعبیر کرد آنچه که مامان من را پیر کرد
زندگی را کودکی انشا نوشت سخت بود بر او زندگی اما نوشت
در خلوت شبانه شدم من خراب اشک
دیشب میان آتش عشق تو می سوختم
دیدم تو را چو آینه اندر حباب اشک
عکست شکست در فتادن هر قطزه ای ز چشم
صدها هزار لعنت من بر سراب اشک
آن قدر گریستم و تو شکستی که مانده ام
از دیده شکوه کنم یا که از جناب اشک
در خواب دیدمت، اما نه، باز هم مرددم
این خواب، خواب قشنگ تو بود، یا نه، خواب اشک؟
در طول شب ستاره ی قلبم همی شکست
وین قطره های منور بدند شهاب اشک
گفتند چشم تو اینسان گردیده از چه سرخ
یک شب تمام شسته ام این چشم با خضاب اشک