نظامات ایدئولوژیک تمدن مدرن، کانونهای اساسی حیات این تمدن هستند که از یک سو، نقشی کلیدی در چالشهای نظری میان خواص و نخبگان جوامع، بازی میکنند و از سوی دیگر، بنیان منازعات عوام و تودههای اجتماعی را در جهتگیریها و گرایشهایشان، تشکیل میدهند. این نظامات ایدئولوژیک، همان حوزههای مفهومی متنوعی هستند که با یک پسوند «ایسم - ism»، حد میخورند و در یک نگاه کلی، ساختار ایدئولوژیکترین دوران تاریخ کرهی ارض را برملا میکنند. مثلاً ناسیونالیسم یکی از ایدئولوژیهای متأخر مدرن است که تمرکز معرفتی خود را حول یک رویکرد معنایی- تاریخی خاص به مفهوم Nation، تعریف کرد و میلیون میلیون کشته بر روی دست بشر مدرن گذاشت.
ادامه در ادامهی مطلب
فاطمیهی امسال، شبیه دههی محرم شده بود و این اصلاً چیز خوبی نیست و نه فقط چیز خوبی نیست، که حتی اگر به همین صورت پیش برود، مسئلهی خطرناکی خواهد شد. راه انداختن هیأت در خیابانها و استفاده از نوای طبل و سنج، در همهی تاریخ 1400 سالهی اسلام، خاص امام حسین علیهالسلام بوده است و این قالب خاص عزاداری که صرفاً عزاداری نیست، باید خاص و مختص حضرت ایشان، باقی بماند.
حکمت شکل و قالب عزاداری عاشورا نیز در جهاد و قتال نهفته است، در کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. به راستی چرا عاشقان حسین علیهالسلام، یک دهه قبل از شهادتش را بر سر و سینه و طبل و سنج میکوبند؟ چرا دستههای عاشورایی حسین علیهالسلام، از قدیمالایام، شهرها را، خیابانخیابان طی میکنند و بر طبل میکوبند و حال آن که در شهادت سایر معصومین، چنین نمیکنند؟ همهی سرّ مطلب در خروج نظامی ایشان نهفته است.
نوای طبل و سنج، نوای جنگ و جهاد است و دسته های حسینی، دسته های فراخوانی مردم است به میدان یاری حسین در جنگ با یزیدیان تاریخ. همهی زمینها، کربلا است و باید دستههای حسینی، در قامت گردانهای جهاد و قتال، مردم را در سرتاسر شهرها، به میدان یاری حسین علیهالسلام فراخوانند. به همین خاطر، دستههای حسینی، تا روز عاشورا، بر سر و سینه و طبل و سنج میکوبند تا به جمعیت یاران عاشورایی حسین علیهالسلام بپیوندند و همین که عاشورا به پایان میرسد، خیمهی خیابانی دستهها، برچیده میشود اما این، نه به این معنا است که خیمهی عزای حسین، برچیده شود.
دستهها و هیئتها، به این معنا، صرفاً عزادار حسین علیهالسلام نیستند بلکه کانونهای تهیه و تأمین نیرو هستند تا با پیوستن به صفوف کربلائیان، صف یاران عاشورایی امام، تجهیز شود. چون تنها امامی که جهاد نظامی را به عنوان حرکت هدایتی خود برگزید، حضرت حسین علیهالسلام بود، این قالب عزاداری، بایستی خاص ایشان بماند و در عزای باقی ائمه علیهمالسلام، ذکر مصایب و اجتماعات در مساجد و مراکز مذهبی، کفایت میکند. شکل عزاداری برای ائمه، یکسان نیست و هر یک، معنا و مفهوم خاص خود را دارد و نباید جاهلانه، حرکت اصیل شیعه را، گرفتار چنین بدسلیقگیهایی نماییم.
افزودن دهههای عزاداری دیگری با عناوین مربوط به ائمهی دیگر، کل طول سال را تبدیل به عزا میکند و فضا به نحوی میشود که خندیدن و جشن گرفتن و تفریح و سفر، در این دورهها، عنوان «هتک حرمت» پیدا میکند و آرامآرام، زمینهی قطبی شدن جامعه را رقم میزند. از یک سو، دشمن در تنور عدهای میدمد که هتک حرمت ائمه صورت گرفت و از سوی دیگر، جماعتی را علم میکند که همهی سال را گریه میکنید و دین با شادی مردم مخالف است و تفرقهی انگلیسی، به نام دین، تیشه بر ریشهی آرمان همهی انبیاء و ائمه میزند. رخصتهای خدا باید رخصت باقی بماند و عزائمش، عزائم، «إنَّ اللّه َ یُحِبُّ أن تُؤتى رُخَصُهُ، کَما یُحِبُّ أن تُؤتى عَزائِمُهُ». این تعمیم عزاداری خاص عاشورا به سایر ائمه، «یحرفون الکلم عن مواضعه» را مصداق است. بدعتها از همین جاها شروع میشوند.
معضل در جایی است که «شغل» و «حرفه»ی عدهای (نه همه) میشود «مداحی و ذکر مصیبت». دقت شود که کسی با مداحان و مداحی و ذکر مصیبت ائمه مخالف نیست، به قول شهید آوینی در همین مطلب قبل «باز یه همچین اَنگی رو بعداً نچسبونن»، اما اگر شغل و «محلّ درآمد» عدهای بشود مداحی و ذکر مصیبت، خب باید تمام طول سال نان بخورد بالاخره. از این رو، چنانی که خوانندگی و هنرپیشگی و چنین مسائلی، نباید شغل باشد، این هم همین طور است.
«مسألهى دیگر، مسألهى روضههاست. روضهخوانى و سینهزنى باید باشد؛ اما نه در هر عزایى. این را بدانید که روضه خواندن و گریه کردن - آن سنت سنیه - مربوط به همهى ائمه نیست؛ متعلق به بعضى از ائمه است. حالا یک وقت در جمع و مجلسى کسى روضهیى مىخواند، عدهیى دلشان نرم مىشود و گریه مىکنند؛ این عیبى ندارد. اصلاً عزادارى کردن یک حرف است، روضهخوانى و سینهزنى راه انداختن یک حرف دیگر است. روضهخوانى و سینهزنى راه انداختن، مخصوص امام حسین است؛ حداکثر مربوط به بعضى از ائمه است؛ آن هم نه به این وسعت. مثلاً در شب و روز تاسوعا و عاشورا بخصوص، در شب و روز بیستویکم ماه رمضان، سینهزنى و عزادارى و برپایى جلسات خوب است؛ ولى مثلاً در مورد حضرت موسىبن جعفر (علیهالسّلام) - با اینکه وفات آن بزرگوار از وفاتهاى داراى روضهخوانى است - من لزومى نمىبینم که سینهزنى بشود؛ یا مثلاً در سالگرد شهادت حضرت زهرا (سلاماللَّهعلیها) مناسبتى ندارد که ما بیاییم نوحهخوانى و سینهزنى کنیم؛ بهتر این است که در آن موارد، شرح مصایبشان گفته بشود. شرح مصایب، گریهآور است.» امام خامنه ای (طال اله عمره)
من خودم لکنت زبان داشتم؛ لکنت زبان شدید و به همین دلیل، در مدرسه، از من نمیپرسیدند. تا دیپلم هم گرفتم، همین بود. چون شاگرد خوبی هم بودم، دبیرها، درس از من نمیپرسیدند. میدانستند من بلدم چون میخواندم واقعاً. شاگرد اول هم بودم همیشه؛ اما یک کلمه هم نمیتوانستم حرف بزنم. علتش هم این بود که اعتماد به نفس نداشتم.
بیچاره پدرم مرا پیش تمام دکترها برده بود. ولی بیفایده بود. علتش این بود که متعرض علت نمیشدن. همیشه میرن سراغ اسباب. من ترس خیلی شدیدی بهم عارض شده بود در پنج سالگی و این ترس هم همزمان بود با یک حصبهای که خیلی طولانی، شاید 6 ماه مرا انداخته بود و این حصبه، یک بار خوب شد، دوباره رفت، برگشت. به شدت ضعیفم کرده بود. آن ضعف مطلق همراه شده بود با ترس شدید که منو 5 سالگی گرفت یهویی. این خب علل مادی داشته ولی شما وقتی میخواهید این رو معالجه بکنید، چه باید بکنید. کسی که لکنت زبان دارد، اعتماد به نفس میخواد. این اعتماد به نفس را از دو طریق میتوان به دست آورد: یا از طریق غفلت و عجب. اینکه انسان، همه را گوسفند بداند و خودش را برتر از بقیه. یا از طریق دیگری که به اعتماد به نفس حقیقی میرسد و در طریقت ما جایز است، چون انسان مؤمن خودش را کمترین میداند. من از همین طریق خودم را رساندم به اعتماد به نفس. من لکنت زبانم را خودم معالجه کردم. در واقع علت آن ترسم از بین رفت. وقتی علتش از بین رفت، معلول هم خودبهخود از بین میرود. الان فقط برخی از عوارض فیزیکی آن باقی مانده است و برای همین، بعضی اوقات، بعضی کلمات را چند بار تکرار میکنم.
من خودم شب عملیات طریقالقدس، سه بار ترسیدم، هر سه بار هم استغفار کردم؛ ترس اونجا گناه بود. ترسیدن گناه است وقتی آدم، در عالم مشیئت خدا واقع است. وقتی به این یقین برسید، دیگر نمیترسید.
سجاد، پسر کوچکم را همین جوری بار آوردم. بهش گفتم در عالم، مرگ نداریم. تصور عدم (برای شما میگم) برای انسان، ممکن نیست. تصور عدم، محال است. علتش این است که انسان، جاودانه است. من این بچه را اینجوری بار آوردم. وقتی بمیری هم، میروی یک جای دیگر. منتقل میشوی از این عالم به عالم دیگر. آنجا هم خیلی بهتر از اینجاست. بعد، یک روز با صدای بلند، بالای یک بلندی به من گفت، بابا بندازم خودم را پایین. گفتم چرا خودتو بندازی پایین؟ گفتش مگر تو نگفتی که مرگ نداریم، من که نمیمیرم. یقین داشت که در مرگ، میرود جای دیگر.
ما متأسفانه برای اینکه پرورشمان در پرورش غربی است، با تفکر غرب، پرورده میشیم توی این دانشگاهها و مدرسهها و اینها، باز هم تصورمان این است که (وقتی) دنبال راههایی متناسب با تفکر خودمان میگردیم، راههایی مشابه با راههای غربیها میخواهیم، مثل اینکه (مثلا در درمان بیماری) ما میگیم آقا، نسخههایی متناسب با تفکر ما بپیچ، حال آنکه تفکر ما اصلاً با نسخهپیچی مخالف است، نسخهپیچی نداریم ما. نمیشه نسخه پیچید. از طریق حکمت باید رفت علتش را پیدا کرد و علتش را از سر راه برداشت.
موسیقی کلاسیک، یک موسیقی اشرافی است. یعنی متناسب با زندگی
آریستوکراتیک و اشرافی قرون گذشتهی اروپا است. اصلاً در چنین مجامع اشرافیای
متولد شده است. اما دقیقاً هماهنگی بین قالب و محتوا، موجود است، دقیق ها! انصافاً
موسیقی کلاسیک، همون چیزیه که میخواستن، همونه. این چیز، مورد احتیاج ما نیست، ما
توی خونهمون با همدیگه باله نمیرقصیم. اون اصلاً به خاطر، اون جور نیازها، اون
جور احساسات و ضرورتهایی که توی زندگی اشرافی، موجود بود، اون موسیقی، متولد شد.
دقیقاً هم متناسب با همون زندگی بود. خود موسیقیاش هم دقیقاً قالب و محتواش،
متناسب و هماهنگ بود. یک نوع تفکر خاصی در زندگی اشرافی، حاکم بود که فرض کنید،
رقص باله، تجلی همون تفکر بود. اما هر چه از اون به بعد که میاید، یهویی میبینید
ظاهرگرایی، گرایش به قالب و ظاهر، بیشتر شده. همین سیر ملازمت دارد با اینکه بشر
غربی، هم خالیتر شده، از تفکر و عقل، خالیتر شده. این ظهور همونه در موسیقیش که
اینقدر خالی شده از محتوا. دیگه هیچی ازش نمونده جز یک قالب بزرگ شده مثل بدن
همین آدمایی که میرفتن زیبایی اندام. یه قالبی که هیچ ارتباطی با محتوا نداره.
توی جامعهی آریستوکراسی، این نبوده ها. جامعهی آریستوکراسی، ما باهاش موافق نیستیم. باز یه همچین اَنگی رو بعداً نچسبونن. کسی موافقت با اون نداره، منتهی جامعهی آریستوکراسی، چیزی که ازش در جامعه متجلی شده، قالب و محتواش، دقیقاً هماهنگه. بگذریم از اینکه به هر ترتیب اون تفکری که در جامعهی آریستوکراسی حاکم بود، از این چیزی که تو جامعهی امروز غرب حاکمه، خیلی بهتر بود. هم به همان چیزی که اسمش را گدتشتند مسیحیت، نزدیکتر بود هم به موجودیت انسانی. هر چند خیلی جامعهی فاسد و کثیفی بود. من تاریخ اون زمان را خیلی خوب خوندم. تاریخ غرب را در اون دوران، خیلی مطالعه کردم مخصوصاً توی فرانسه را. انقلاب فرانسه را برای اینکه خیلی خوب رفتم خوندم، علاقهمند بودم خیلی زیاد، بعد به تبعش، وارد مطالعهی اینجور زندگیها هم شدیم، هر چند خیلی زندگی فاسدی هم داشتن، خیلی فاسد ...
شما زندگی بتهوون رو مطالعه که میکنید، من قبول اصلاً ندارم، اینارو به عنوان هنر هم من حتی قبول ندارم، این حرف خودم، حرف دلم، حتی هنر هم من قبول ندارم. ما به اینها میگیم هنر مجازی، حالا اگه هنر شیطانی هم بهش اتلاق نکنیم، باید بهش گفت هنر مجازی.
همواره گفته میشود که جهان غرب، طرفدار بازار آزاد است و تجارت آزاد را در همهی تاریخ، مدل اقتصاد غربی میخوانند اما نکته مهم این است که در مقالهی زیر، با استناد به تاریخ کشورهای غربی، نشان داده شده است که این مسئله، یک «دروغ بزرگ» است. غرب مبتنی بر دکترین «انداختن نردبان، Kicking away the Ladder»، امروز، دم از بازار آزاد میزند:
آقای صدا و سیما! «12 سال بردگی»، تطهیر آمریکاییهای وحشی و بردهدار، و صهیونیستهای غاصب ظاهرا یهودی و توهین صریح و عجیب به دین مسیحیت است. اصلا فهمیدن این فیلم، سواد سینمایی نمیخواهد. همهی فیلم، به دو آدم خوب، ختم میشود: مستر چاپین یهودی (Chapin) و مستر بَس آمریکایی (نماد آبراهام لینکلن) (Bass) و یک آدم منفور: مستر اِپس مسیحی (Epps).
بردگی در این فیلم، سمبل همهی توحش دوران تاریخ کوتاه آمریکا است و همهی این توحش، با زیرکی تمام، به نام مسیحیت به عنوان یک دین خشن و زشت، نوشته میشود و این یهودیان و آمریکاییهای مهربان هستند که سیاهان را از بردگی، نجات میدهند. آقای بس، همان آبراهام لینکلن است که پارسال اسکار نگرفت و امسال، اسکار، دِین خود را به او ادا کرد.