زمین، قلب عالم است و خداوند رحمان، انسان را در قلب عالم
به خلافت، جعل کرده است. عالم و آدم و قلب انسان، یکی هستند و هر آنچه در قلب
انسان محقق شود، در وجود او محقق می شود و هر آنچه در وجود جمعی و در نفس جمعی
انسان و آدم، محقق شد، در عالم تجلی و ظهور پیدا می کند. نقطه ی تکامل عالم هم، قرآن است.
زمین، قلب عالم است و اعتراض ملائکه در داستان خلقت، نه به خلقت انسان است و نه به
خلافت انسان، بلکه به جعل در ارض است: وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی
جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها. نقطه ی سوال ملائکه، در
عبارت «فی الارض» و «فیها» نهفته است و ملائکه به خدا می گویند،
آیا در قلب عالم امکان، کسی را می گذاری که سفک دماء و فسد فی الارض کند!
همواره،
قلب جایگاه عزیزترین ها است و قلب عالم، جایگاه خلافت انسان شده است. زمین، قلب
عالم است و اگر در میان آراء علمای اسلامی، نظراتی مربوط به زمین مرکزی عالم دیده
می شود، نه در معنای سخیف و خرافی مرکزیت زمین در کهکشان راه شیری است، بلکه به
همین معنای دقیقی است که زمین، قلب عالم و مرکز حقیقی همه ی تحولات عالم است.
(البته آن تلقی خورشید مرکزی و هلیوسنتریسم نیز خرافه ای مدرن بیش نیست!) زمین،
آینه ی تحولات انفسی نفس جمعی بشر است و به همین خاطر است که تا تکامل نهایی و
غایی بشر رخ ندهد، زمین و عالم به نقطه ی کمال خود نمی رسد و تا عالم با قرآن،
وحدت پیدا نکند، و حکومت ولی خدا در زمین محقق نشود، یوم الله قیامت روی نخواهد
کرد.
تقدیر تکاملی عالم در این است که همه ی ظرفیت های بالقوه ی
انسانی، چه در جهت حق و چه در جهت باطل، فعلیت پیدا کنند و نفس انسان در همه ی
مراتب خود، فعلیت پیدا کند تا در میان این کشاکش انفسی، حقیقت عالم بر باطل غلبه
کرده و زمین، میراث مستضعفین گردد. از این روست که این حیوانیت متعین در جهان
مدرن، خود نقطه ی امید و رجائی است برای مومنانی که به صدق وعده های خدا ایمان
دارند