دستگاه محاسباتی مؤمن (1)
دستگاه محاسباتی انسان، آن مجموعه و منظومه و سامان معناداری اسست که انسان مطابق با غایات و معتقدات خود، شکل داده است و هر چیزی را که به او عرضه میشود، در آن نظام، محاسبه و تصدیق یا تکذیب و ردّ یا قبول میکند. دستگاه محاسباتی انسان، نحوهی تفکر انسان در مورد عالم و شیوهی فهم انسان از عالم و وقایع است. طبعاً و تبعاً دستگاه محاسباتی انسان مؤمن، با دستگاه محاسباتی انسان کافر فرق دارد و به بیان فلسفی، دستگاه محاسباتی هر انسانی، تابع منطق محاسباتی اوست.
منطق محاسباتی، جان دستگاه محاسباتی انسان است و این همان چیزی است که در تفکر فلسفی، به Logic، شناخته میشود. لاجیک، تدوین تاریخی Logos است و لوگوس، فروکاست وحی و کلامالله و از این رو، لاجیک، تدوین تاریخی فروکاست وحی و کلامالله است. در دستگاه محاسباتی مؤمن (که این ویژگی ایمان، هم به انسان معتقد به آن دستگاه تعلق دارد و هم به دستگاه محاسباتی)، به جای قواعد منطق فلسفی، قواعد وحی که منتج از کلامالله و کلماتالله هستند، حاکم است. (اولیاء الله، از ظهورات کلمات الله هستند)
منطق، چونان عینکی است که انسان بر چشم مینهد و از آن پس، همه چیز را از دریچهی آن عینک میبیند. فهم و نگرش انسان، تابع نفس اوست و انسان، هر چیزی را منطبق با محتوا و چارچوب نفسانیاش، فهم و درک میکند. وقتی درونیات نفسانی انسان و به تعبیری، سابجکتیویتهی انسان، تغییر کند، نگرش و فهم و نگاه او به ابجکتیویته، تغییر میکند یعنی تصرف در منطق، تصرف در سابجکتیویتی است نه ابجکتیویتی. یعنی در هر دورهای از تاریخ که قواعد نگرشی نفسانی انسان، تغییر کرده است، فهم و نگرش او از عالم، تغییر کرده است. عالم آفاق و به تعبیری ابجکتیو، تغییر نکرده است، بلکه فقط أنفس انسان و به تعبیری سابجکتیوی انسان، تغییر کرده است. گویی همان عینک، تغییر کرده است و در عالم بیرون، اتفاقی نیفتاده است و از همین روست که مثلاً در دورانی که قائل به ژئوسنتریسم و زمینمرکزی بودند، دستگاه محاسباتی معرفتی، به مسائل، پاسخهایی متناسب با همان دستگاه میداد، نه اینکه پاسخ نداشته باشد و در دوران اعتقاد به هلیوسنتریسم و خورشیدمرکزی، مسائل تغییر نمیکردند، بلکه فهم از صورت مسئله، فرق کرده و لذا پاسخها نیز متناسب با این دستگاه محاسباتی شد. نتیجهی این تغییر این است که در اثر تغییر در فهم انسان از عالم، عالم دیگری، بنا میشود (نمونهای از این تغییر منطق را در فیلم After the Dark و در تقابل دو منطق بولین (باینری) و منطق فازی، میشود دید که با منطق فازی جدید، فقط فهم از مسئله، تغییر میکند و از این طریق، عالم دیگری، بنا میشود). همهی این جملات پیچیده، بیانی است از همان کریمهی مبارکه که «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم».
باید معیار و مناط دستگاه محاسباتی انسان، مُتَّخَذِ از وحی (کلامالله + کلماتالله) باشد، نه Logic. یک چنین دستگاه محاسباتیای، مؤمن است. کارکرد لاجیک در نگرش فلسفی، ایجاد چارچوب معنادهی و نظاممندی تفکر فلسفی (سوفوس) است و به همین نسبت، کارکرد وحی در نگرش حِکمی، ایجاد چارچوب معنادهی و نظاممندی و البته ظهور بواطن و دفائن و خزائن عقل (حقیقت عقل قرآنی انسانی) است که ولایت عقل، همان حکمت است. انسانی که اهل باطن و اهل حکمت تأویلی باشد، تن به هر فعل و هر کاری نمیدهد و افق نگاهش، متوجه باطن امور است. یک چنین انسانی، هیچگاه، تن به تکنولوژی و دل به دیجیتالیسم و اتوماسیون نمیسپارد چون تکنولوژی و دیجیتالیسم، فقط وقتی ظاهر میشوند که انسان، باطن عالم را انکار و تکذیب کرده باشد و اصلاً عالم تکنولوژیک، عالمی است که در آن، باطن و غیب، انکار و حذف شده است تا انسان بتواند در عالم، هر تصرفی که میخواهد، انجام بدهد.
نگاهی کلی به تاریخ فرهنگی این سرزمین نشان میدهد که انسان ایرانی مسلمان، هیچ گاه نگرش و تفکر فلسفی (البته مسامحتا از عنوان تفکر استفاده میشود و اساساً فلسفه کجا و حقیقت تفکر کجا) را به عرف عمومی و عامّ خود، راه نداده است و فلسفه، فقط در عرف خاص و خواص ایرانی مسلمان، وارد شده است و ساحت عرف عام این سرزمین نظرشده، همواره در اختیار عقل حِکمی بوده است که ظهور خاص آن در فرهنگ عمومی شفاهی ما و به طور خاص، در شعر، بوده است و از همین روست که منهای صد سال اخیر، ایرانیان و خصوصا ایرانیان مسلمان، در طول حیات خود در این بلاد، همواره به امثال رودکی و سعدی و مولوی و حافظ و فردوسی و عراقی و باباطاهر و بیدل، افتخار کردهاند نه ابنسینا و سهروردی و ملاصدرا و شیخ بهایی و اگر کسی از دستهی دوم، توانسته است راهی به عرف عام ایرانیان ورود کند، فقط به واسطهی شعر بوده است و یا چیزی غیر از تفکر فلسفی. البته در عرف خاص، طیف دوم، شناختهشدهتر بودهاند و یکی از دلایل تاریخی اینکه هماره در اینجا، مردم از خواص جلوترند نیز همین نکته است. این مردم، اهل شعر و شعور و شهود و مکاشفهاند، نه صدق و کذب قضایای فلسفی. و در آخرالزمان هم نیز، فقط آنهایی اهل نجات خواهند بود که گوش جان خود را به أشعار اسرارآمیز همان دستهی نخست و یا تابعان آنها، إصغاء کرده باشند؛ بیخود نیست که یکی از دیدارهای مهم و شیرین نایب امام عصر (عج) در ماههای رمضان، با این قبیله است.
فرمود: «یکی از خطاهای محاسباتی این است که انسان در چهارچوب عوامل محسوس و صرفاً مادّی، محدود بماند؛ یعنی عوامل معنوی را، سنّتهای الهی را، سنّتهایی که خدا از آنها خبر داده است، آن چیزهایی را که با چشم دیده نمیشود، ندیده بگیرد؛ این یکی از خطاهای بزرگ محاسباتی است. خداوند فرموده است: اِن تَنصُرُوا اللهَ یَنصُرکُم وَ یُثَبِّت اَقدامَکُم، دیگر از این واضحتر؟ اگر شما در راه خدا حرکت کنید، دین خدا را نصرت کنید، خدا شما را نصرت خواهد داد؛ این سنّت الهی است، این غیر قابل تغییر است: وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبدیلاً؛ اگر در راه احیای دین الهی حرکت کردید و این جهت را رعایت کردید، خدا شما را نصرت خواهد داد. این را قرآن گفته است، با این صراحت که وعدهی الهی است؛ ما هم در عمل آن را تجربه کردهایم. بدانید این قطعهی تاریخ انقلاب، در تاریخ ممتدّی که در طول نسلهای آینده، مورد بحث قرار خواهد گرفت، یکی از برجستهترین مقاطع تاریخی است. (امام خامنهای (روحی فداه) - 16/4/93)».
لذا، «ایمان به غیب»، از مهمّات دستگاه محاسباتی مؤمن است؛ یعنی انسان باید اهل باطن و باطنبین باشد، اهل «تأویل» باشد و این تأویل، سرّالأسرار حقیقت شیعه و کلید فتوحات بزرگ تاریخ شیعه است (این تأویل، هیچ ربط و ارتباطی با هرمنوتیک ندارد). عالم، فقط در همین چیزی که با چشم سر میبینیم و همین محاسباتی که با استدلال و دلیل، ردّ و اثبات میکنیم، خلاصه نمیشود و اصل قضیه، آن سوی دیگر است. عالم، باطن و غیبی دارد و حقیقت همهچیز، در تأویل و بردن به آن سوی دیگر، فهم میشود. اصلاً عالم شهادت، ظهور عالم غیب است و دستگاه محاسباتی مؤمن، باید مطابق با این نگاه، شکل بگیرد. إنشاءالله در نوشتههای بعدی، به نمونههایی از صورتهای عینی و اعتقادی دستگاه محاسباتی مؤمن، پرداخته خواهد شد.