پارادایم ترنسمدرنیسم با نگاهی به فیلمهای Lucy و Her
پارادایم ترنسمدرنیسم و ترنسهیومنیسم، با دو فیلم مهم، به صورت عمومی، معرفی شده است: فیلم Upside Down یا وارونه و فیلم Lucy یا لوسی. نیز در سریال Fringe و حتی فیلم Her، بخشهایی دیگر از این پارادایم، عرضه شده است. قبلتر به فیلم وارونه، پرداخته شده است و در اینجا، لازم است که به دو فیلم مهم Lucy و Her پرداخته شود.
این دو فیلم، از عالیترین آثار هنری سینما هستند و به قدری دقیق و زیبا، مسائل اساسی بشر جدید و وضعیت کنونی عالم را تبیین و ارائه کردهاند که انسان شک میکند که اینها را کفار عالم ساختهاند. اگر کسی میخواست در باب مسئلهی مهم «ولایت تکوینی و انسان کامل»، فیلم بسازد، آیا چیزی بهتر از لوسی میساخت و اگر کسی میخواست، تغییر عجیبی را که تکنولوژی در صیرورت عالم و انسان، ایجاد کرده است، نشان دهد، چیزی بهتر از هِر میساخت؟ نمیدانم!
پارادایم ترنسمدرنیسم و ترنسهیومنیسم، با دو فیلم مهم، به صورت عمومی، معرفی شده است: فیلم Upside Down یا وارونه و فیلم Lucy یا لوسی. نیز در سریال Fringe و حتی فیلم Her، بخشهایی دیگر از این پارادایم، عرضه شده است. قبلتر به فیلم وارونه، پرداخته شده است و در اینجا، لازم است که به دو فیلم مهم Lucy و Her پرداخته شود.
این دو فیلم، از عالیترین آثار هنری سینما هستند و به قدری دقیق و زیبا، مسائل اساسی بشر جدید و وضعیت کنونی عالم را تبیین و ارائه کردهاند که انسان شک میکند که اینها را کفار عالم ساختهاند. اگر کسی میخواست در باب مسئلهی مهم «ولایت تکوینی و انسان کامل»، فیلم بسازد، آیا چیزی بهتر از لوسی میساخت و اگر کسی میخواست، تغییر عجیبی را که تکنولوژی در صیرورت عالم و انسان، ایجاد کرده است، نشان دهد، چیزی بهتر از هِر میساخت؟ نمیدانم!

در فیلم لوسی، زنی به نام لوسی، که همان لوسیفر و شیطان موعود مدرنیته است، به عنوان شخصیت محوری داستان، به دنبال ورود مادهای مصنوعی به نام CPH4 به بدنش، به تدریج، میتواند از تمام ظرفیت مغزیاش استفاده کند و به این واسطه، قدرت عجیبی پیدا میکند. طبق روایت فیلم، در حالت معمول، انسان از ده درصد ظرفیت مغزیاش استفاده میکند و تواناییهای اکنون انسان، محصول همین ده درصد است و هر چه انسان از ظرفیت بیشتری استفاده بکند، قدرت بیشتری مییابد. این قدرت بیشتر چنانی که در فیلم نشان داده میشود، قدرت تصرف انسان در انسانهای دیگر و در تکوین عالم است.
در این فیلم، لوسی، تدریجاً ولایت تکوینی پیدا میکند و نهایتاً به وحدت با خدا و به مقام فناء در خدا میرسد و خدا میشود. او قابلیت تغییر در تکوین عالم، تصرف در نفوس و عقول، تصرف در زمان، امامت بر زمان و مکان، سیر آفاقی و أنفسی، طی الارض و طی السماء و شهود بر حقیقت عالم و سیر خلقت مییابد گویی که در همهی زمانها و مکانها، بوده است و در همهی دورانها زیسته است. او به انتهای معرفت میرسد، انسان کامل میشود و حرف عجیب و غریب انتهایی او که از طریق یک پیامک، گفته میشود، این است: I am Everywhere یعنی من همهجا هستم و مگر اعتقاد انسان مومن در توحید و فنای انسان در خدا، چیزی غیر از این است! لوسی میگوید انسان خودش را یونیک فرض کرده و همهچیز را بر مبنای همین یونیکنس، برساخته است در حالی که چنین نیست و این غلط است. پرفسور میگوید، پس اگر انسان یونیت اندازهگیری و Measurement، نیست و دنیا طبق قوانین ریاضی، کنترل نمیشود، پس چه چیزی بر جهان، حاکمیت دارد؟ لوسی با استفاده از تمثیل ماشین و سرعت بینهایت آن، همه چیز را به زمان و Time، حواله میکند و میگوید که Time تنها یونیت اندازهگیری است و تایم است که وجود و اگزیستنس و از خود به در آمدن ماده را اثبات میکند. میگوید بدون زمان، ما وجود نداریم. اینجاست که پروفسور سیاهپوست، حرف اصلی را میزند: «Time is Unity» یعنی یونیتی و واحد و معیار همهچیز، زمان است. زمان بر جهان حکومت دارد. اصالت زمان، حرف بسیار عجیبی است و من نمیدانم که چرا شاخصترین عنوانی که در طول سالیان دراز غیبت، برای حضرت بقیۀالله، برجسته شده است، امام زمان است! بنده البته نه تنها قائل به اصالت زمان نیستم که اساساً با تلقی «اصالتگرا» مشکل اساسی دارم و آن را محصول نگاه انتزاعی و Abstractive به واقعیت میدانم و انتزاع نیز محصول فلسفه و ظهور مفهوم مایند و ذهن است اما اینکه چنین حرفی در جهان غرب، زده شده است، بسیار عجیب و غریب است.
انسان جدید، پس از رنسانس و پس از ظهور ولع عجیب بشر جدید به کمیسازی همه چیز، کمیت زمان را نیز از کیفیت زمان، انتزاع کرده و آن را در قالب یک تیکتاک ثابت و مطلقاً کمّی و قراردادی، حبس کرد. تایم و یا زمان، ماهیتی کمّی و ثابت ندارد و تابع ادراک آدمی از کیفیت زمان است. فیالمثل وقتی یک نفر، حال خوشی دارد، زمان برایش به سرعت میگذرد و وقتی که حال ناخوشی دارد، زمان به کندی میگذرد و این کیفیت، حقیقت زمان است. این کیفیت، تابع ادراک انسان از زمان است و ادراک انسان، تابع حال انسان است و البته حال هم اصالت ندارد و البته که اصالت هم موضوعیت ندارد! زمان به معنای گذر احوال، محصول صیرورت نفسانی آدمی و تحویل حال اوست و اصلاً چون انسان، صیروت نفسانی دارد، چیزی به نام زمان، ظهور یافته است و اگر انسان، أطباق نفسانی نداشت و قابلیت صیرورت و بالا و پایین شدن میان این أطباق نفس را نمیداشت، اصلا زمان و تغییر در آفاق، ظهور نمییافت. حیوانات، آطباق نفسانی ندارند و لذا اگر چه زمان بر آنها میگذرد اما درکی از زمان ندارند و لذا عالم ندارند. البته برای درک معنای دقیق زمان، باید به آن روایت تأویلی حضرت امیر (ع) نیز رجوع کرد که «إذا تَغَیَّرَ السُّلطان تَغَیَّرَ الزَّمان» و معنای اینکه تَغَیُّر زمان، تَغَیُّر سلطان است و متغیر زمان، سلطان و امام و والی است، چیست. فیالمثل وقتی گفته میشود زمان طاغوت، زمان فرعون، زمان سلیمان (ع) و زمان امام، چی ربطی میان زمان و آن سلطان، برقرار است و چرا زمان نیز نیاز به قلبی به نام سلطان دارد که پرداختش بماند برای وقتش و برای اهلش.
اگر در فیلم لوسی، به جای ظرفیت و وعاءِ مغزی بگذارید ظرفیت و وعاءِ أنفسی و قلبی، به جای CPH4 بگذارید عبادت و تقوا، به جای Knowledge بگذارید معرفت النفس و معرفت الله، به جای آن توهمات داروینی و شیطانی نیز بگذارید، خلقت آدم و حوا و سیر ارسال رسل و أنبیاء، این فیلم، یک فیلم کاملاً دینی خواهد شد. انگار آن فلشمموری آخر فیلم، همان قرآنی است که در آخرالزمان، بر آخرین پیامبر حق، نازل شده است و قرار است مردمان، آرام آرام، بواطن آن را دریابند.

در باب فیلم Her، مختصراً عرض شود که منهای 5 دقیقهی نخست فیلم، که تبیین دقیق زنای ذهنی است، وقتی تئودور، شخصیت اصلی فیلم، آن سیستمعامل را میخرد و نصب میکند، آن سیستمعامل، از او میخواهد که نیازهایش را بگوید تا خود را طبق آن چیزی که او میخواهد، تنظیم کند. نکتهی مهم فیلم همین است که ابتدا، نیازهای انسان، معیار و مبنای تنظیم و تطبیق سیستمعامل OS1 است. تئودور در این فیلم، سمبل نوع انسان قرن بیستم است؛ انسانی که میخواست از تکنولوژی پیزی بسازد برای ارضای نیازهایش. در آغاز سیر تطور تکنولوژی، این نیازهای انسان بود که تعیین میکرد چه تکنولوژیهایی ساخته شود. یعنی تکنولوژی یک ماهیت Revolutional داشت که انسان در آن دخالت میکرد و تعیین میکرد که چه چیزی و چگونه ساخته شود. اما ادامهی روند، کار را از مسیر خود خارج کرد. سیستمعامل هوشمند، نصب میشود، نام سامانتا را برای خود انتخاب میکند و میشود همهی زندگی تئودور.
آرامآرام، سامانتا با سیستمعاملها دیگر، آشنا میشود و برای خودشان، هویت پیدا میکنند. در نهایت، سامانتا، یک سیستمعامل هوشمند، فراتر میرود، تطور پیدا میکند و برای خودش یک هویت وجودی مستقل مییابد. دیگر قرار نیست بر اساس نیازهای انسان، تنظیم شود و حرف فیلم آنجایی زده میشود که سامانتا، با آن نسخهی بازسازیشدهی آلن واتز فیلسوف، آشنا شده و تغییر ماهیت داده است. دیگر Revolutional نیست و Evolutional شده است و سرعت تطورش، شدت یافته است. دیگر ارتقاء سیستمعامل، تناسبی با نیازهای انسان ندارد و خودش با باقیسیستمعاملها تصمیم میگیرند که چه بشوند و چگونه ارتقا یابند. اینجاست که تئودور میفهمد که دیگر آن سیستمعامل، ابزار انسانها نیست و بلکه انسانها هستند که اسیر و ابزار تکنولوژی شدهاند. حالا دیگر سامانتا، سیستمعامل، همهی سیتمعاملها و تکنولوژی، راه خودشان را میروند و دیگر این انسان نیست که مسیر تکنولوژی را تعیین کند، تکنولوژی، متطور و Evolutional شده است. اتوماسیون، جهنمی است که انسان، تکنولوژی را برای رسیدن به آن، انتخاب کرد و حالا حتی تکنولوژی هم نمیداند که به کجا دارد میرود.
شما این دو را دیده اید یا نه؟
چطور میشود اینها را دید و از آثار شان در آمان بود؟