غزه مقاومت کرد ...
جشن تولد یک دختر فلسطینی در خونین دیار غزه
از قطعنامهها دو سال بزرگتر بود
از غزه
دو روز کوچکتر
تازه به حرف آمده بود
اما هنوز نام خود را نمیگفت
با آن که بابا را میگفت
شمع را میگفت
و غزه را ...
دیشب شب تولد او بود
که برق نبود
پدر به آسمان اشاره کرد و گفت:
الان شمعها روشن میشوند...
و شد!
در خانه شمع نبود
اگر چه کیک خنده مادر بود
پدر گفت:
به خاطر تو میزنند عندلیب!
و خندید...
مغازههای غزه بادکنک نداشتند
مغازههای غزه
بی شمع میسوختند
- بابا ! ماه ...
- ماه را کلاه سرت خواهم کرد دخترکم!
- بابا ! ستاره...
- دارند به جشن تولد تو میآیند ...
ببین چه گونه راه میروند!
دوباره فشفشهای روشن شد
با فسفر سفید
پدر فریاد زد: به خاطر خدا نزنید...
مادر میخواست فوت کند
که کیک خندهاش خونین شد!
تنها در چشمهای دخترک
دو شمع کوچک میسوخت...