تمدنسـازی (1) - حضرت
اگر تمدن را مابهازای Civilization فرض کنیم، اشتباه بزرگی کردهایم. سیویلیزیشن، محصول غفلت و إدبار انسان از حقیقت است و تمدن، به معنای قرآنی، محصول تذکر و إقبال انسان به حقیقت است. مدینه، جایی است که دین و وحی الهی در آن، محقق شده است و ساختار دینی یافته است و در مقابل آن، قریه، جایی است که بویی از وحی الهی نبرده و منقطع از آن است و مبتنی بر وهمیات بشری، ساختار یافته است. مدینه و قریه، مفاهیمی هستند که بر ظاهر نحوهی حیات انسانی، دلالت دارند و در نسبت با آنها، مفاهیم دیگری قرار دارند که بر باطن حیات، دلالت دارند. باطن مدینه، حضرت است و باطن قریه، بدویت. حاضر و بادی، دو صورت از حیات باطنی انسان هستند که ظهور حاضر و حضرت، انسان را متمدن کرده و مدینه، ظاهر میشود و در نسبت با آن، ظهور بادی و بدویت، انسان را سیویلایز میکند.
آنجایی که در دعای عهد، تعبیر «فی الحاضر و البادی» آمده است، به همین مسئله، اشاره دارد و میدانید که عربها، مفهوم Civilization را به «حضارت» ترجمه میکنند که البته ترجمهی دقیقی نیست اما برای فهم اینکه در زبان عربی، چه مفهومی گویای ساختار و صورت تمدنی است، راهگشاست.
تمدن یک صورت ظاهری دارد و یک صورت باطنی. در تمدنسازی، اگر بر مبنای عقل و عقلانیت، عمل شود، تمدنسازی اسلامی صورت گرفته است که در پارادایم عاقلیت، محقق میشود. صورت باطنی یک چنین تمدنسازیای، حضرت است و صورت ظاهری آن، مدینه؛ یعنی همان چیزی که حضرت رسول (ص) در شهر یثرب، انجام داد. اگر در تمدنسازی، مبنا بر جهل و إدبار از حق قرار بگیرد، پارادایم جاهلیت، مقیاس تمدنسازی قرار میگیرد که صورت باطنی چنین تمدنی، بدویت است و صورت ظاهری آن، قریه. قریه، جایی است که بویی از وحی الهی به آن نرسیده است و منقطع از وحی است. Civilization یا آن چیزی که در تعبیر مدرن به عنوان صورت تمدنی، شناخته میشود، همین جاهلیتی است که باطناً بدویت است و ظاهراً قریه چرا که منقطع از وحی الهی است. مغربزمین، یک قریه و روستای بدوی بزرگ است و ظاهر لوکس و فریبندهاش نباید انسان را به این غلط بیاندازد که غربیها پیشرفت کردهاند، بلکه غربیها در حقیقت امر، عقبگرد داشته و پسرفت کردهاند. اتصال به وحی، حضرت و مدینه است و انقطاع از وحی، بدویت و قریه. رفتن از جاهلیت به عاقلیت و از بدویت به حضرت و از قریه به مدینه، هجرت و به تعبیری، شهری شدن است و این هجرت، فقط در ذیل و ظلِّ ولایت ولیِّ خدا ممکن است چرا که رفتن از ظلمت به نور است؛ و حرکت از عاقلیت به جاهلیت و از حضرت به بدویت و از مدینه به قریه، تعرّب است و میدانیم که تعرب بعد از هجرت، حرام است.
وجود انسان، إستکمالی است یعنی انسان، نفساً یک قابلیت محض است و صیرورتش، چه در وجه حیوانی و چه در وجه انسانی و الهی، منتهایی ندارد. أسفلالسافلین و أعلی علیین، بیحدّند و وقتی منتهی أعلای وجود انسان، حضرت ربّ است، روشن میشود که انسان تا رسیدن به مقام تامّ ربّانی و اتصال به نور و حقیقت مطلق، امکان صیرورت و فعلیت دارد و همین جامعیت بالقوهی انسان است که او را از همهی مخلوقات، منفرد میکند.
صیرورت و تکامل و تغییر نفسانی و روحانی انسان، خاص و محدود به این نشئه از عالم و منحصر در دنیا نیست و انسان، در نشئات دیگر هم امکان تغییر و تکامل دارد منتهی با مقتضیاتی دیگر. حضرت امام خمینی (ره) در صفحهی 98 کتاب شریف شرح چهل حدیث مینویسند: «تغییرات و تبدیلات در این نشئه، خیلی زود واقع میشود و اما در آن عالم، تغییر به طور دیگری است و زوال یک ملکه از ملکات نفس، قرنها طول دارد». معنای این بیان آن است که در نشئات برزخی و اخروی عالم نیز، امکان تکامل وجود دارد اما با شرایط سختتر و خیلی طولانیتر. اصلاً همین که در روایات آمده است که طبقات بهشت، به اندازهی آیات قرآن است و به افراد گفته میشود که «إقرأ وَرقَّ» یعنی قرائت کن و ترقی کن، و اینکه افراد عذاب میشوند، مُبَیِّن این مسئله است که آنجاها نیز تکامل و تغییر و تبدل، ممکن است منتهی با شرایط و إقتضائات مخصوص خود.
تکامل انسان، تمامی ندارد و از این روی، حضرت، به عنوان صورت تامّ ظهور دین و به عنوان بستر فعلیت حقیقت انسان، نه محدود به دنیاست و نه محصور در تصور انسان. رفتن به حضور خدا و دائم در محضر بودن، انتها ندارد و تحویل و تحول نفسانی و روحانی انسان، نقطهی پایانی ندارد. انسان برای بقا، خلق شده است و نه برای فنا و هیچ وقت، از بین نمیرود. هجرت در حضرت نیز وجود دارد و انسان، در محضر خدا نیز، هاجر و مهاجر است و این که حضرت امیر (ع) فرمودهاند که دو روز مؤمن، یکسان نیست، شامل خود ایشان و معصومین و أنبیاء دیگر نیز میشود و حضرات معصومین نیز دائم در صیرورت و تحول ربّانی بودهاند و هستند با این فرق که آسمان سیر و طیر و صیر آنها، در أعلیعلیین است و زمین سیر ما در أدنیالأرض و أسفلالسافلین.